محمد اکبری/ پس از اکران فیلم "غلامرضا تختی" به کارگردانی بهرام توکلی و نویسندگی توکلی و سعید ملکان در سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر و پخش آن از تلویزیون در سال گذشته، مخاطب در این فیلم به مواردی از زندگی"تختی" مواجه شد که مرتبط با کار وی در سالهای نوجوانی در "مسجد سلیمان، پایتخت نفت ایران" و پس از آن ارتباط وی با موضوع "ملی شدن نفت"، همچنین ارادت وی به شخص مرحوم مصدق بوده و از منظر پژوهش تاریخ نفت قابل بررسی و توجه است.
دانش
نفت: روز پنجم شهریور 1309 در خانی آباد
تهران متولد شد. پدربزرگش حاج قلی از
اربابان خانیآباد
و یخچالدار شناخته
شده تهران بود. از آنجایی
که بر روی تخت بلندی
مینشست در میان اهالی
خانیآباد
به "حاج قلی تختی" شهرت یافته بود. همین
لقب بعدها و با تصویب قانون سجل و
اجبار صدور شناسنامه به نام خانوادگی
آنها تبدیل شد. ارباب رجب،
پدر غلامرضا نیز به تبع شغل اجدادی یخچالدار بود، اما با توسعه روزگار رضا شاه و از جمله ساخت راهآهن، یخچال ارباب رجب و زمینهای اطراف آن برای ساخت راهآهن به قیمتی
پایین و به اجبار توسط دولت خریداری و عملا مصادره شد. اتفاقی که تاثیر بسیار بدی
بر روح و روان ارباب رجب داشت و باعث شد تختی روزگار کودکی را با پدری مهجور و
بیمار و در فقر سپری نماید. بنابراین فقط
چند سال در دبستان حکیم نظامی
و دبیرستان منوچهری خانیآباد درس خواند و بعداز آن کارگری کرد.
تختی و کارگری در مناطق نفت خیز
اواسط
دهه بیست خورشیدی اوج رونق کاری در کمپانی نفت
ایران و انگلیس بود و خوزستان و مناطق نفت خیز
محل مراجعه جویندگان کار از اقصی نقاط
کشور. تختی از طریق یکی از همسایگانشان در خانی آباد که اصالت خوزستانی و مسجدسلیمانی
داشت با این موقعیت کاری آشنا و سوار بر قطاری که ساختش به بیکاري و ورشکستگی پدرش
منجر شده بود، رهسپار خوزستان شد.
شایان
ذکر است که جزئیات این رفتن بخش مهمی از تحقیقات زنده یاد علی حاتمی بود که انگیزه ساخت
نخستین فیلم از زندگی تختي را در سرداشت. مرحوم حاتمی برای اینکه متوجه شود تختی
موقع رفتن به مسجدسلیمان چه شرایطی داشته و حتی ناهار چه خورده، آشپز آن روزگار
راه آهن را نیز پیدا
کرده بود! خود شادروان تختی در مصاحبه ای با
اشاره به فقر و مشقت زمان نوجوانی گفته بود: "با آن که علاقه فراوانی به ورزش
داشتم، مجبور بودم که در جستجوی کاری برآیم. زندگی، نان و آب لازم داشت. برای مدتی
به خوزستان رفتم و در ازای روزی هفت یا هشت ریال، کار کردم."
تختی در کمپانی نفت مشغول
به کار شد. آنچه در فیلم به تصویر کشیده شده است البته با خاطرات کسانی که حضور تختی
را در مسجدسلیمان درک کرده اند،
تفاوت دارد. تختی به عنوان کارگر نجاری
در مستغلات کمپانی نفت مشغول
به کار می شود.
هرچند بعید نیست در جریان کارهای مختلفی که از نیروهای کاری خواسته می شده از جوان خانی آبادی در بخش کار یدی و حمل لوله نفت
نیز استفاده شده باشد.
غلامرضا
در ایام حضور در مسجدسلیمان ورزش خود را نیز ادامه داد، هرچند گویا در این زمینه پیشرفت چندانی نداشت و پس
از بازگشت به تهران و حضور در باشگاه پولاد بود که استعداد غلامرضا کشف شد و مقامهای کشوری و جهانی و المپیک را یکی پس از
دیگری کسب کرد.
پهلوانی
با دغدغههای سیاسی اجتماعی
به
موازات زندگی ورزشی، تختی همچنان دغدغه های
اجتماعی و سیاسی را چندان که به مذاق
حاکمیت خوشایند نبود داشت. او که فقر مردم در جنوب پایتخت و ظلم به کارگران را در مناطق
نفت خیز در خاطر داشت، از بیست و یک سالگی در سال 1330 وارد فعالیتهای سیاسی شد.
ابتدا در حزب زحمتکشان ملت ایران به رهبری خلیل ملکی و مظفر بقایی عضو می شود و پس از انشعاب ملکی و خُنجی از
بقائی به حزب نیروی سوم میپیوندد. تختی که وضعیت بغرنج ایرانیان پیش از ملی شدن نفت
را در مسجدسلیمان دیده بود، شیفته منش و راه دکتر محمد مصدق می شود و هیچگاه این ارادت را کتمان
نکرد. وی در تمام مدت حیات دکتر مصدق
در حصرخانگی نیز با واسطه یا بی واسطه
با وی ارتباط داشت و هنگام درگذشت دکتر مصدق در چهاردهم اسفند 1345 نیز به تهدید مأموران
نظامی و امنیتی مبنی بر خودداری از سفر به احمدآباد گوش فرا نداد و به ماموران گفت:
من میروم،
دستگیرم کنید!.
تختی
و ملی شدن صنعت نفت
به گفته حسین شاهحسینی از اعضای جبهه ملی،
غلامرضا تختی عضو این جبهه با آرمان ملی شدن صنعت نفت بود و حضور او در این جبهه
به نوعی نمایندگی مردم و قشر خودش بوده است. به گفته وی، تختی اعتقاداتی به کارهای
ملی و مردمی داشت و مظهریتش را در دکتر مصدق میدید.
او
می گوید: کسی به تختی نگفت بیا در چهلم دکتر مصدق سر مزار ایشان، اعتقادات درونی
خودش بود. وقتی به آنجا آمد من سر مزار بودم. تختی شالی را که روی قبر بود کنار زد
و قبر را بوسید. کسی به او نگفت این کار را انجام دهد.
درد
تختی درد مردم بود
غلامرضا
در همه عرصههای زندگی، همان بود که روی تشک کشتی بود. او، پهلوان زندگی بود که
قهرمان جهان و المپیک شد. خدمت به خلق را یک وظیفه و تکلیف میدانست. وقتی خدمت به
خلق را با جان و دل بپذیرید، آنگاه در دل و جان مردم جای میگیرید. جهان پهلوان
غلامرضا تختی، برای همیشه در دل و جان مردم ایران زمین، جای دارد.
تختی
دارای قلبی رئوف و مالامال از عشق مردم بود و در زندگی خود، بیش از قهرمانی به
انسان زیستن و از خودگذشتگی میاندیشید. او با وجود قهرمانی در میادین بین
المللی کشتی، هیچگاه فروتنی و تواضع خود را در برابر مردم از دست نداد.
یکی از یاران تختی درباره حرکت انسان دوستانه تختی در کمک به مردم زلزله زده بوئین
زهرا میگوید: "در جریان کمک به زلزله زدگان بوئین زهرا حرکت تختی برای جمع
آوری کمک حماسه آفرید، او در قالب و کسوت ورزشکار به همراه دوستان ورزشکارش شروع
به فعالیت کردند که البته بحث بود که از کجا شروع کنند، مرحوم شمشیری (از حامیان
جنبش ملی شدن نفت) اعتقاد داشت از سبزه
میدان تهران، حاج اسماعیل رضایی مایل بود از خیابان مولوی و میدان بارفروشها و
عدهای دیگر جاهای دیگر را پیشنهاد کردند، اما تختی خودش معتقد بود که مردم جنوب
شهر خود به خود به کمک میآیند، این مردم شمال شهر هستند که باید حرکتشان داد و بنابراین
از چهارراه پهلوی (ولی عصر فعلی) شروع کرد و آن کاروان عظیم را به راه انداخت، بعد
از جمع آوری اعانه نیز شیر و خورشید خیلی پافشاری کرد که اعانات به موسسه تحویل
داده و از آن طریق توزیع شود ولی تختی قبول نکرد و با کمک و راهنمایی حاج سیدجوادی
و ورزشکاران قزوین، خودش به منطقه رفت و اعانات را به دست مردم رساند.
فوق
العاده به مادرش علاقهمند بود و به او احترام میگذاشت و تمام موفقیتهای خود را
نتیجه دعای مادرش میدانست. عطا ا... بهمنش در کتاب خود مینویسد: او در مسابقات المپیک
ملبورن با چنان آمادگی و صلابتی ظاهر شد که همه حریفان را از دم تیغ گذراند. هنگام
سفر او از زیر قرآن و آئینه مادر رد شده بود و دعای خالصانه مادر را بدرقه راه
داشت. مادر از او خواسته بود با موفقیت به میهن بازگردد.
بازگشت
دوباره به مسجد سلیمان
جالب
است که تختی پس از دوران شهرت نیز به مسجدسلیمان سفر کرد. آنگونه که منوچهر یاوری مولف کتاب "شهر من مسجدسلیمان" در این خصوص آورده
است: شادروان تختی
با هماهنگی روزنامه کیهان ورزشی
و توسط آقای فرج الله عسکرپور، نمایندگی وقت روزنامه کیهان
در مسجدسلیمان، به این شهر دعوت و با استقبال کم نظیر مردم و قربانی کردن گاو و گوسفند
وارد مسجدسلیمان شد. پس از انجام مراسم باشکوه استقبال، پهلوان نامی ایران را براي
انجام یک مسابقه کشتی نمایشی، به محل سالن باشگاه نفتون بردند. در آنجا پیرمردی از
در سالن وارد شد که مرحوم تختی
با دیدن او از جا برخاست و به طرف پیرمرد رفته و او را در آغوش گرفت و پرسید: آیا هنوز
از درد میخچه پا رنج
می بري؟ سپس به حضار
اعلام کرد که در زمان حضورش در شرکت نفت به عنوان کارگر نجار، زير دست استاد محمود كار مي كرده است. این عمل همه
حضار را تحت تاثیر قرار داد و یکصدا استاد و شاگرد را مورد تشویق قرار دادند. مرحوم تختی، تا پایان مراسم استاد محمود را در کنار خود نشاند و از خود
جدا نکرد.
طبق
اسناد، سفر جهان پهلوان
باید در سال 1338 صورت گرفته باشد. یعنی در زمانی که جوانی 30 ساله و متصدی خدمات
اجتماعی شرکت نفت در مسجدسلیمان و مسئولیت اموراجتماعی کارکنان در آن شهر بوده و
در راستای این مسئولیت امور باشگاههای کارگری و کارمندی را نیز عهده داربود. از
این رو استقبال از غلامرضاتختی از طرف شرکت نفت به وی سپرده شده بود.
حاکمان
تختی را ورزشکاری معترض می خواندند
به
گفته شاهحسینی، رویه تختی در عالم ورزش رویه جامعه بود. جامعهای که مخالف نظام
سلطنت بود. چون تختی در مسائل ورزشی تعدیها، تجاوزات، ظلمها و بیدادگریها میدید،
نمیتوانست کاری نکند. میدید بدون اینکه نظر ورزشکار تایید یا خواسته شود،
اعلیحضرت، رییس فدراسیون انتخاب کرده و کسانی را به عنوان رییس فدراسیون تحمیل
کرده است. تختی هم ورزشکار صاحب مقامی بود و باید تحت تاثیر میبود. به او توصیه
کرده بودند در ملاقات با شاه باید دست ایشان را ببوسد، اما ذاتا این کار را نمیکرد.
محیط، محیط نظامی بود. آقایان جهانبانی، خسروانی و قراگوزلو روسای تربیتبدنی در
شرفیابیها دستور میدادند که دست شاه را ببوسد و این مطلب برای او گران تمام میشد،
چون میدانست جامعه پذیرای این کار نیست و برایش سخت بود اما زورش نمیرسید. در
مجامعی که بود او را به عنوان ورزشکار معترض میشناختند و احتراماتی را هم که
دستگاه حاکمیت به تختی میگذاشت، احتراماتی توام با ترس از مردم بود نه برمبنای
واقعیت. شاه حسینی میافزاید: واقعیت این بود که نمیخواستند به او خیلی بها دهند
و حتی در نظر داشتند تختی را کنار بگذارند. در تمرینها و المپیکها هم نمیخواستند
تختی را به عنوان شاخص معرفی کنند. در اعیاد هم تختی شرکت نمیکرد. تختی یک
ورزشکار مردمی بود، نه یک ورزشکار رژیم. افکار عامه آن روز نسبت به تختی سمپاتی
پیدا کرده بودند که به فکر او احترام میگذاشتند و او هم یک قهرمان ملی بود. اگر
افکار عامه نبود به تختی اهمیت نمیدادن. تختی در کنگره جبهه ملی ایرانی آمده بود
که 350 نفر از نقاط مختلف ایران در شاخههای مختلف آن شرکت داشتند. رییس این
تشکیلات جنابا... یارصالح بود با آن قدمت و سوابق سیاسی در کنگره. وقتی خواستند
اعضای جدید شورای مرکزی جبهه ملی را انتخاب کنند متفقا به آقای تختی رای دادند به
عنوان ورزشکاری که از یک جناح سیاسی بالا آمده. همین تختی زمانی که این آقایان در
زندان بودند به ملاقاتشان میرود؛ پس اندیشه ملیگرایی داشته و با این گروه در
این قالب همکاری میکرد.
شمعی
که در انزوا سوخت
طبق
اسناد رژیم پهلوی زمانی که از فعالیتهای
سیاسی تختی آگاهی پیدا کرد، برای به سلطه کشیدن او، ریاست فدراسیون کشتی کشور را
به او پیشنهاد داد ولی او این پیشنهاد و حتی پیشنهاد برای به دست گرفتن شهرداری
تهران یا نمایندگی مجلس را رد کرد. بنابراین سیاست منزویسازی تختی را در پیش
گرفت.
تختی
در دوران زندگی ورزشیاش رکورددار شرکت در المپیکها و کسب بیشترین مدال از این
آوردگاه بود. درچهار دوره المپیک حضور داشت و حاصل آن یک طلا، دو نقره و یک عنوان
چهارم بود که در کشتی ایران این امر اتفاق نادری است. جهان پهلوان علاوه بر
قهرمانی، به لحاظ منش و رفتار انسانی و سجایای اخلاقی پسندیده و جوانمردی و نوع
دوستی شهره خاص و عام بود. نمازخوان بود و ارادت قلبی به حضرت علی ابن موسی الرضا
علیهالسلام داشت.
او
زندگی خود را وقف مردم کرده بود. در ورزش باستانی و کشتی پهلوانی نیز دارای تبحر و
مهارت بود، چنان که سه بار پهلوان ایران شد و هر بار کشتیگیران نامداری را مغلوب
کرد.
وی
چهار ماه پس از بازگشت از آخرین سفر خود در آبانماه سال ۱۳۴۵ زندگی مشترک خود را
با همسرش آغاز کرد که حاصل آن تولد بابک در سال ۱۳۴۶ بود. پس از گذشت چهار ماه از
تولد فرزندش، خبر درگذشت وی تحت عنوان خودکشی اعلام شد و همه را در اندوهی عظیم و
بهتی شگفت فرو برد.